من

نمی دونم

من

نمی دونم

زندگی زیباست

  

روزها می گذرد و تمام آرزوهای مارا باخود می بره .....دلم می خواست همیشه با سرعت بالا تو خیابون رانندگی کنم آخه من عشق سرعتم  ولی هیچوقت ماشینی نداشتیم حالا داره این روزا میگذره من یه روزی پیر میشم و همیشه این آرزو دارم وقتی بچه بودم دلم می خواست انواع مداد رنگی داشته باشم ولی هیچوقت بابام برام نخرید فقیر نبودیم ولی دوست نداشت حالا من بزرگ شدم سرکار می رم خیلی مداد رنگی دارم ولی وقت ندارم باهاش نقاشی کنم دلم می خواست بهترین کامپیوتر داشته باشم تا تمام وقتمو بذارم هک کردن یاد بگیرم ولی الان بهترین سیستم دارم ولی وقت استفاده ندارم اووووووووووووووووه روزا داره می گذره و من هنوز کلی آرزو دارم ......دلم می خواست یه محقق معروف بشم ولی حتی وقت نمی کنم درست و حسابی بخوابم ولی با تمام وجود تلاش می کنم .........چون لذت می برم من از راه رفتن حرف زدن شیطنت کردن اسب سواری کمک کردن  لوله آب تعمیر کردن چوب پرده نصب کردن لذت می برم این روزا مامانم خیلی بهتره و این قشنگ ترین چیزی که من دارم .........دلم یه برف حسابی می خواد دوست دارم آدم برفی درست کنم یه آدم برفی خیلی خوشگل و برف بازی کنم چه روزای این روزا دارم ازشون لذت می برم

خونه ما هم مثل ایرانه

سلام  

 

دیشب تا صبح بیدار بودم نه کاملا بیدار آخه اغراق ولی هی می خوابیدم بیدار می شوم پیش مامانم بودم هیچی نمی تونه بخوره ولی غر نمی زنه هیچی نمی گه عجب زن صبوریه ..چه سختی ها کشیده ..وقتی مامانم می بینم میگه این مردا چقدر نامردن زنی که واسه خودش کسی بود از وقتی ازدواج کرد تمام خوشی هاش از بین رفت زنی که نوکر داشت شد خدمت گذار یه خانواده و مردی عشقی به این خونه خانواده نداشت مردی هیچ لذتی از بودن با ما و خانواده نمی برد وقتی فکر میکنم می بینم خونمون عین ایران در صورتی ملک واملاک زیاد دارم مثل گداها زندگی می کنیم پولی حق مادرم و حق ماست مدام دست فک و فامیل وام میدیم و هر بچه ای از این خونه می ره دیگه بر نمی گرده ...مادرم سختی کشیده بیشتر از هر زن دیگه وقتی برادرم تو خونه سوخت بردنش بیمارستان بیست و یک روز مادرم زجرکشید و بعدش که داداشم مرد مادرم گفت راحت شد چه زجری کشید هر روز بهشت زهرا بود تا اینکه یه نفر بهش گفت اگه هادی فوت شده هنوز بقیه زنده ان و فک و فامیل به مادرم گفتن ببین چه گناهی کردی که این بلا سرت میاد ...... دلم برای این زن می سوزه که تنها گناهش دوست داشتن مردی بود که بهش علاقه ای نداشت   ..........وقتی برادرم اینقدر خواهرم آزار داد تا اینکه خواهرم گفت اولین کسی که بیاد باهاش و ازدواج کرد با مردی که قلبی از یخ داشت ناگفته نموده که فاطمه بهترین خواهر دنیا بود و من عاشقش بودم چون وقتی برادرم فوت شد من ۱ سالم بودم و مادرم علاقه ای به زندگی نداشت واسه همین فاطمه حکم مادر برای من داشت چه روزای خوشی داشتیم چقدر خوب بود فاطمه هم ازدواج نمی کرد چقدر خوب بود.............. موهای بلندی داشت و برادرم موهاشو دور دستش می پیچید و به دیوار می کوبید فاطمه برای فرار از همه اینا ازدواج کرد ولی همسرشم دست بزن داشت و از خونه مینداختش بیرون چقدر وحشتناکه از چاله با تمام زحمت بیای بیرون و بیفتی تو چاه وقتی قهر کرد اومد تهران بابام گفت باید بری زندگی کنی و برگشت خیلی تنها بود خیلی تنها ...من بچه بودم ولی چیزای تعریف می کردن بیشتر از این نبود دیگه آرزو داشت بمیره مدام می گفت من بمیرم و مرد فقط بیست و سه سالش بود شاید تو هواپیما با همسرش و بچه اش دقیقا سالروز تولد من ۱۹ / ۱۱ / ۷۱ چقدر وحشتناکه کسی که دوستش داری بمیره و بیشتر از همه مادرم دوباره سکوت کرد سکوتی که سنگین بود و همه فامیل می گفتن چکار کردی که باید این همه زجر بکشی جیگر مامانم بیشتر می سوخت همه ساکت بود و فقط می گفت درس بخونید درس درس درس و حالا داره زجر میکشه اونم چه زجری نه می تونه غذا بخوره نه می تونه بشینه و بابام نقشه یه ترسو بازی می کنه که قدرت ریسک نداره قدرت انتخاب نداره و اونقدر به یه موضوع بی توجهی می کنه تا بحرانی بشه تمام تلاشم کردم تا بتونم از زیر جور بابام بیام بیرون دلم می خواست جوری زندگی کنم که خودم می خوام یادم میاد دندون خراب بود و پول نداد برم درست کنم و دندونم کاملا از بین رفت و من هنوز هر موقع غذا می خورم یاد این می افتم که بابام هیچوقت به ما پولی نداد  دلم برای مادرم می سوزه خیلی می سوزه چون هیچ لذتی نبرد من مادرم دوست دارم دلم می خواد تمام وجودم نثارش کنم البته من دوست ندارم کسی دور بر من زجر بکشه  ....وقتی پسر خالم اومد خواستگاری اون یکی  خواهرم اونم معتاد بود و بابام می دونست که معتاده و گیر داده بود که خواهرم باهاش ازدواج کنه و خواهرم عقد کرد نمی دونم بابام چی فکر می کرد نمی دونم ما چرا واسش اینقدر بی ارزشیم نمی دونم ولی خواهرم مقابلش ایستاد گفت من طلاق می خوام و هفت سال طول کشید دقیقا هفت سال وقتی ۱۷ سالش ته بیست و چهار سالگیش تا تونست طلاق بگیره بعدشم نیش و کنایه بابام و مامانم شروع شد تا اینکه با یه پسر دیگه ازدواج کنه که علاقه ای به خواهرم نداره و فقط برای ارضای نیاز جنسیش و احتمالا ترس از آق والدین به زندگی به خواهرم ادامه میده و خواهرم که جایی نداره زندگی کنه به این زندگی ادامه داده و اما صدرا حاصل این ازدواج که در عین هشت سالگی عین یه مرد هشتاد ساله است نمی دونم و اما اون یکی خواهرم مدام تو خونه است  و زندگی می گذرونه  دلم برای مادرم می سوزه درد تمام وجودش گرفته و نه لب به غذا می زنه نه آب و من مدام حواسم بهش هست دلم می سوزه دوست ندارم واقعا دوست ندارم خیلی وقته خونواده ما نمی خنده خیلی وقت دیگه کسی حرفی نمی زنه همه از زندگی سیرن و کسی شاد نیست و مسافرت که اصلا البته به جز من که میگن تو سرخوشی راست میگن من تصمیم داره زندگی کنم و شاد باشم به هر قیمتی که شده هرچی عمرم الکی هدر دادم بسه دیگه ......ولی مادرم دوست دارم و وقتی بهش فکر می کنم اشک تو چشمام حلقه می زنه زنی که من ناز گل صداش می زنم داره درد میکشه زنی وقتی ناله می کرد که بابات بهم پول نمی ده من بهش پول میده چه لذتی می برم وقتی می تونم به کسی کمک کنم خیلی درد دارد وقتی حالش خوب بود هرروز برای من صبونه می آورد تو اتاقم بالای سرم و اگه دست و صورتم نشسته بودم صداش در می اومد هرروز دعوامون میشه سر این قضیه و ناگفته نمونه که من خیلی وقت دیگه صبونه نمی خورم دلم برای مامانم خیلی می سوزه لاغر شد و حتی توان راه رفتن نداره و یکی از ماها همش باید تکیه گاهش باشه .........خیلی دوستش دارم خیلی زیاد

 

۱

مادر من یه خانم ۶۷ ساله است که سواد نداره ولی ۶ تا بچه تحویل جامعه داده که همه تحصیل کرده ان بیشتر اوقات کار می کنه و هیچوقت لباسای تازه نمی خره وضع مالی ما متوسط رو به پایین ولی الهی شکر همه سالمیم من مادرم خیلی دوست دارم الان مریضه هیچی نمی تونه بخوره فقط آب می خوره دکترا اومدن عملش کنن ولی بجای کیست تو کبدش غده بود دکترا ده درصد احتمال می دن که خوش خیم باشه خیلی درد داره و مدام مسکن می خوره امروز بردیمش حموم من و خواهرم خیلی لاغر شده بود داشتم لباس تنش می کردم شلوارشو برعکس پیرهنشم برعکس اااااااوووووو خوب تا حالا لباس تن کسی نکردم ولی کلی بهم خندیدن مخصوصا خواهرم خیلی خوبه خونه است خیالم راحتره  

 

................  

 

تقدیم به کسی که خیلی دوستش دارم  

 

مادرم هیچ عشقی جایگزین عشق تو نیست ( البته به جز عشق که خدا نسبت به بنده هاش داره ) هنگامه سحر است و من چشم در راهم چشم در راه ندایی که بانگ بر می آورد هنگامه صبح است و این ندا دیگر نیست روزگار می گذرد می گذرد و این زمانه با تمام وجود دشنه بر قلبهای خسته ما وارد می سازد و ای کاش خود با دشنه به قلبمان نتازیم کاش قلبهای ما آکنده از عشق بود نمی دانی چه لذتی دارد که سایه بان بر خستگان باشی و امیدی بر ناامیدان نمی دانی و خداواندا شانه هایم تکیه سرانی قرار ده که توانی برایشان نمانده و آغوشم باز بدار  چه لذتی دارد عشق ورزیدن به این بندگان باری قلب من اگرچه جایگاه خنجر این مردمان است و مرمت این خنجر ها عشقی است که  سر تاسر وجودم را غوطه ور می سازد باری وجودم از عشق به این مردم خواه کافر و مسلمان خواه خوب و بد جاری ساز و این وجود ناچیز به عنوان هدیه ای از بنده ناپاک پذیرا باش هنگامه سحر است